مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

ابعاد رشد کودک از 1 تا 2 سالگی

شاهزاده ام می خواستم برات لینک مفیدش و بذارم اما از ترس اینکه اون لینک یه وقتی غیرفعال شه و از دستشون بدیم واست همینجا می نویسم ... اینجا ابعاد رشدت از 1 تا 2 سالگی مشخص شده خیلی جالبه بخون و ببین و لذت ببر جیگر مادر رشد کلامی شیوه سخن گویی دو کلمه ای دارد ( گفتار تلگرافی). اگر دو زبانه باشد،‌ واژه های هر دو زبان را به کار می برد. مطالب را با ایما و اشاره بیان می کند. اقوام نزدیک را نام می برد. کلمات بزرگ ترها را تکرار می کند. سرش را به علامت پاسخ " نه" تکان می دهد. سوال می پرسد: این چیه؟ عبارت های ساده را می فهمد. در 18 ماهگی بین 20 تا 50 کلمه می گوید. در 24 ماهگی از دستوراتی که شامل دو مفهوم کلامی است پیر...
5 تير 1392

شیوه جدید غذاخوردن شازده پسرم

شاهزاده ام یادته چند روز پیش کلی دلم غصه دار بود ... امروز به لطف خواهرای گلی که دارم خداروشکر خیلی بهترم ... می دونی مامانی خیلی خوبه آدم دوستای خوبی داشته باشه که مثل خواهر برادر باشن واسه آدم امیدوارم تو هم در انتخاب دوستات خوب دقت کنی تا مثل مامانی روزایی داشته باشی که به وجودشون  افتخار کنی ... خاله حدیث ، زن عمو جون و مخصوصا خاله رضوان جون خواهرای گلم خیلی بهم کمک کردن خاله حدیث جونت با گوش کردن به حرفام و همدردی باهام و دلداریم ... زن عمو جونت هم با ابراز نگرانی از ناراحتی من و گفتن اینکه این روزای سخت فقط مال من نبوده واونم این دوران و داشته و راهنمایی هاش... و خاله رضوان با یادآوری نکات با ارزش تربیتی&...
4 تير 1392

کنجکاوی های شازده پسر و ساز و بازهای وروجک مامان

پسر ماهم تازگیا خیلی بلا شدی می خوای در همه چیز و باز کنی و ببندی ... یکی از بازی های مورد علاقت همینه ... مثلا چشمت می خوره به لیوان آبت روی اُپن ، میای و هی غر میزنی و میگی اِ اِ بهت میگم چی می خوای مامان نشونم بده دستت و میکشی سمت اُپن و میری اونجا ... میام دنبالت بغلت می کنم و میگم چی مامان؟ خلاصه متوجه میشم لیوانت و می خوای لیوان و میدم دستت یهو جیغ میکشی لیوان و میندازی و دستات و می زنی بهم " به حالتی که انگار داری تمیزشون می کنی " و میری ... صدات می کنم میگم مامانی خوب چیه خودت گفتی این و می خوام بیا پسرم ببینم چی شده باز میای ، لیوان و برمیداری و میدی دستم ... هربار میدم دستت تو میندازیش و غر میزنی ... آها حالا فه...
1 تير 1392

گلایه های مادر به پسرش

پسر قشنگم مدتیه خیلی بدغذا شدی اوایل بازم بهتر بودی الان دو سه روزه که خیلی بدتر از قبل شدی و با کلی دنگ و فنگ دو سه قاشق غذا می خوری و همش می خوای با خوردن شیر خودت و سیر کنی منم هر چی تلاش می کنم کمتر بهت شیر بدم تا غذا بخوری می بینم فایده نداره بازم غذا نمی خوری قربونت برم آخه اینجوری ضعیف میشی که ... نمی دونم چرا غذا رو دوست نداری انواع غذارو درست می کنم چاشنی هاش و تغییر میدم ولی بازم راضی نمیشی دیگه موندم چکار کنم با این بی اشتهایی و بدغذاییت از طرفیم خیلی بهانه گیر شدی ، گاهی کلافم می کنی و می خوام جیغ بکشم از دستت ... همش غر میزنی می خوای همه چیز و برداری ... خیلی خیلی کنجکاو شدی و از دستت یه لحظه نمی تونم واسه خودم باشم .....
1 تير 1392

ماجراهای مهرتاش و داداش کیان

گل پسرم روز چهارشنبه با همدیگه رفتیم خونه خاله پریسا تو و کیان خیلی از دیدن همدیگه خوشحال شدین و تا رسیدیم شروع کردین به بازی با همدیگه خاله بهتون بسکوییت داد و شما هم خوشحال مشغول خوردن شدین ... خیلی بامزه بود داداشی بعضی تیکه های بسکوییت و مینداخت رو زمین و تو پشت سرش بر میداشتی می خوردی و من و خاله کلی خندیدیم به اینکارتون ... شما دو تا مشغول ماشین بازی شدین و من و خاله پریسا گرم صحبت بودیم که دیدیم صدای جیغ داداش بلند شد برگشتیم نگاتون کردیم و دیدم تو داری بازی می کنی و داداشی داره گریه می کنه ، مونده بودیم چه اتفاقی افتاده ... خاله پریسا داداشی رو آرام کرد و دوباره مشغول گفتگو شدیم که یکمی بعد دوباره صدای جیغ داداش...
1 تير 1392

تولد مامانی مبارک ...

گل پسرم می دونی امروز چه روزیه ؟ خوب فکر کن ... بله عزیزم امروز روز تولد منه ... و من خیلی خوشحالم که می تونم امروز سالروز تولدم و در کنار تو و باباییت جشن بگیرم ... البته یه جشن کاملا خانوادگی فقط من و تو و بابایی آخه می دونی ، مادر جون اینا هنوز نیومدن ... و ایشالا وسط هفته میان منم می خوام برنامه رو  بذارم همونوقت که همه دور هم جمع شیم ... خیلی خوبه الان دو ساله که سالروز تولدم تو هم در کنارمی پسرم... البته پارسال زمانیکه مهمونی رو برگزار کردیم عشق مادر خواب بود و در جمع حضور نداشت ولی می دونم که امسال حتما هستش و با شیطونیاش کلی شادمون می کنه... آخی یادش بخیر پارسال خاله حدیث جون هنوز اینجا بود ... چقدر حیف امسا...
1 تير 1392